محل تبلیغات شما

یادداشت های شخصی آقای سرمست



بعد از چند وقت تنهایی و افسردگی فکری به سرم زد. گزینه ای که خیلی روش حساب نمیکردم اما همیشه وجود داشت. با خودم گفتم حالا که چیزی برای از دست دادن ندارم پس چطوره راجع به این گزینه هم فکر کنم ،بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم بالاخره تونستم خودم رو راضی کنم و به خاطر خودم هم که شده و نه به خاطر اون به سمت گوشی تلفن رفتم و شماره رو گرفتم. بعد از صحبت کوتاهی با تمام استرسی که داشتم تونستم قرار ملاقاتی برای آخر هفته باهاش تنظیم کنم. بعد از قطع کردن تلفن تازه اضطراب من هم شروع شد و برعکس این چند وقت که همش افسرده و منفعل به نظر میرسیدم ،حالا کلی سر حال اومده بودم و همش فکرم درگیر این بود که قراره چی بهش بگم و چطور جلوش رفتار کنم !؟ منظورم اینه که اون منو به اندازه ی خودم میشناخت حالا چطور قراره بعد از چند وقت فاصله دوباره باهاش سر صحبت رو باز کنم!؟ ای وای چرا انقد وسواسی فکر میکنم نسبت به این قضیه!؟ مگه قراره چه اتفاقی بیفته؟

حدود دو روز مونده به قرارم و من هنوز انتخاب نکردم که با چه لباسی باید ملاقاتش کنم و یا حتی چه نوع عطری رو باید بزنم !؟ آه خدا چرا فقط این روزا زودتر نمیگذره!!؟

.

الان دقیقا پشت در رستورانم پس بهتره یک بار دیگه لیستم رو چک کنم تا چیزی رو فراموش نکرده باشم.

پوشیدن کت مخملی آبی مورد علاقش

ست کردن کفش ها با کمربند

عطر ورساج ملایم

هدیه

سعی میکنم با سه تا نفس عمیقی که میکشم اعتماد به نفسم رو حفظ کنم و در رو به امید یک قرار عالی باز میکنم. بعد از چند بار دووندن چشمام تو رستوران پیداش میکنم و با خنده ای که خودم هم نمیدونم از کجا میاد به سمتش میرم. بعد از جا خوش کردن و گفتگو های عامیانه ازم میخواد که سفارشمو بدم تا گارسون بیشتر از این معذبمون نکنه.

آه واقعا دلم براش تنگ شده بود. یعنی کی فکرش رو میکرد که به اینجا برسم!؟تو رو خدا نگاش کن چه تیپی زده! جالبه ! اون هم مثل من کت مخملی آبی رو انتخاب کرده!

بالاخره یخ ملاقات رو میشکنه و ازم سوالی در مورد خودم میپرسه و بهم میفهمونه که این مدت اون هم دلش برای من تنگ شده. حالا دیگه من هم بیشتر احساس راحتی میکنم باهاش و جواب سوالش رو با کمی شالوده ی طنز قاطی میکنم. شاید اینطوری شرایط برای اون هم بی استرس تر پیش بره.

بعد از چند دقیقه ای غذا هم از راه میرسه و من شروع میکنم به جنتلمن ترین شکلی که بلدم قضیه رو پیش ببرم تا اینکه میهخوام یکم نوشیدنی برای خودم بریزم و اون هم لیوانش رو به معنی درخواست بلند میکنه.

آه خدای من . دارم چی میبینم!؟! دقیقا مثل همون زخمی که روی مچ دست راست من هست رو اون هم داره. با تعجب به چهرش نگاه میندازم اما اینبار با کمی دقت .

دارم چی میبینم؟!! این چهره !؟ چرا من با یک مرد قرار گذاشتم !! بیشتر که نگاه میکنم چهرش خیلی شبیه منه. واستا ببینم. این که دقیقا خود منم!

من اینجا چیکار میکنم ؟! چرا باید با خودم قرار بزارم ؟ اصن این منم!؟ چرا چند وقتیه که از خودم فراری ام؟ چی باعث شد که بخوام خودمو ببینم؟!

حالا فقط سکوت بین ماست.هیچ کدوممون چیزی نمیگه یا لااقل چیزی برای گفتن نداره که بگه. هیچ فکری به نظرم نمیرسه تا بتونم از این قرار مزخرف خودمو نجاتم بدم پس فقط به دادن هدیه ای که براش گرفته بودم بسنده میکنم.

هدیه رو میزارم رو میز و اون هم بدون هیچ حرفی اون رو داخل کیفش میزاره. اوه با این کارش خیلی بهم برخورد هر چند پیراهنی هم که من براش گرفته بودم ارزش این دلخوری رو نداشت اما شاید هم دلیل این بی تفاوتی این بود که اون خود منه، پس از کادو هم حتما خبر داره!

ادامه دارد.


یادداشت ۳

همواره سرمست


علت عشق از علتها جداست

 عشق اصطرلاب اسرار خداست

 

 هرچه گویم عشق را شرح و بیان

 

 چون بعشق آیم خجل باشم از آن

 

 گرچه تفسیر زبان روشن گر است

 

 لیک عشق بی زبان روشن ترست

 

چون قلم اندر نوشتن می شتافت

 

چون بعشق آمد قلم بر خود شکافت

 

  این ندارد آخر از آغاز گو

 

رو تمام این حکایت باز گو !


اینم نظر شخصی سجاد از عشق ؛ مرسی بابت ارسال مطلبت 

نظر شخصی من اینه که عشق یه تغییر خیلی خاص میتونه باشه .ولی در هر شخصی میتونه فرق داشته باشه.

عشق یعنی وقتی میبینش خندت بگیره 
عشق یعنی تا اسمش میاد حالت خوب بشه
عشق یعنی اگه نتونی باهاش باشی برای اینکه با تو نیست اونو نفرین نکنی و براش ارزوی خوشبختی کنی.
عشق یعنی دوریش موهاتو سفید کنه
عشق یعنی نتونی به کس دیگه ای فکر کنی
عشق یعنی همیشه پیگیر حالش باشی
عشق یعنی جونتو براش بدی

عشق از نگاه یکی از کاربران وبلاگ به نام نسترن :

عشق یعنی تنها نذاری کسی رو که میخوادت
یعنی اون تویه تابوتم نره از یادت
یعنی راز سکوت تو علت فریادت
عشق یعنی هیچی نمونه تو قلبتو الا اون
یعنی تب کنه لیلی و بمیره براش مجنون
یعنی اونی که هواش مستت کنه مثل باروووون
مثل بارون
مثل بارون.

شما هم مثل من به دنبال عشقی هستید که حتی نمیدانید چیست ؟ قراره قدم به قدم باهم به سمت پرده برداری از این راز پیش بریم .شاید یه موقع هایی پیش بیاد که بفهمم اشتباه کردم و اشتباه گفتم پس خیلی هم بهم اعتمادی نیست . در زیر قدم اول از قدم هایمان را برمیداریم با پاراگرافی از کتاب استاد دولت آبادی .


"عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن ،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند، می چزاند. می کوبد و می دواند. دیوانه به صحرا!

گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است.دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده . شاید نخواهی هم .شاید هم بخواهی و ندانی .نتوانی که بدانی."       

  ( جای خالی سلوچ ـ محمود دولت آبادی)


آخرین جستجو ها

freedom-alice Leon's game lochumona Manuel's style گل افشان rhythereviv مجله سرگرمی وتفریحی زاویــــــه partdesdela دهکده تاریخ امروز